سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آفریده را فرمان بردن نشاید آنجا که نافرمانى آفریننده لازم آید . [نهج البلاغه]
روزنه ی نور
 
حق هایی نه برای گرفتن و نه برای دادن!

حق گرفتنی است نه دادنی...

بعضی از آدم ها ، از آن دسته اند که وقتی سیلی ای می خورند، صورتشان را کج می کنند تا طرف دیگرشان هم از آن طعم تلخ بچشد. آخر وقتی توانی برای مقابله نیست، زیر بار زور رفتن ، راه حلی می شود برای مستور کردن ناتوانی اشان در مقابل طرف مقابل.

بعضی دیگر ، همان لحظه، عزمشان را جزم می کنند و آن طعم تلخ را با طعمی تلخ تر جواب می دهند و می نوشانند به آنان که جرات اسائه ی ادب نسبت به آنها پیدا کرده اند. و این راه حلی می شود برای ناتوانی اشان در مقابل خودِ خودشان؛ همان خودی که دوست دارد همیشه مطرح باشد و فرمانروا و هیچ گاه زیردست کسی قرار نگیرد.

بعضی دیگر، همان هایی که می دانند برای چه خلق شده اند، همان هایی که الگویشان بزرگانی است که تلخ ترین طعم ها را چشیدند و کام دنیا را با رفتارشان شیرین کردند. همان هایی که می دانند «خودِ» خودشان کی ولوله در جانشان به پا می کند و طعمه ی خودخواهیِ «خودِ» خودشان نمی شوند؛ همان ها را می گویم که تواناییِ آن را دارند که آتشی را در جواب شنیدن «توئ» ای به پا کنند ، اما آرامش را مهمان دل خودشان و اطرافیانشان می کنند. همان ها را می گویم...

مگر خلافت ، حق امام علی (علیه السلام) نبود، پس چرا در مقابل انسان هایی که بی شرمانه ترین رفتارها را داشتند و لعنشان بعد از یادشان واجب است سکوت کردند و با صدای بلند حقشان را نگرفتند. مگر نه این است که باید هر کسی خودش به دنبال حقش باشد و انتظاری از دیگری نداشته باشد، پس چرا ایشان منتظر ماندند تا خود مردم به سوی ایشان بیایند و حقی که نه فقط از برای ایشان بود که خلافتِ ایشان، حق هر انسانی بود بر زندگی اش را بدهند. پس چرا آن لحظه که بی ادبیِ آن به ظاهر پهلوان را مشاهده کردند، در پیِ انتقام از حقیقت برنخواستند،با اینکه اویی چون «او» پیدا نمی شود. چرا آن هنگام که این راستین انسان ها ، دشنام هایی را به خود و پدرانی که چون آنانی وجود ندارد می شنیدند، در پی گرفتن حقشان ، طرف مقابل را به خاک سیاه نمی نشاندند.

دلگرم زرنگی ات نباش. ممکن است حقی باشد که به نظر حق بیاید، ولی رنگ و بوی خودخواهی بدهد، رنگ و بوی «من»یّت.

پس حق هم می شود بنا به شرایطی گرفته نشود. شرایطی که آن «خود»ی که می داند کدام هیزم آتشش را شعله ورتر می کند، همان، آتش نشانی می شود بر جانش.

از این دید که نگاه کنی می بینی:

 وقتی دلت حال می آید که جواب طرف مقابل را بدهی و اسمش را می گذاری بازپس گرفتن حق، در واقع پاسخگویی آنی به «منِ» توست.

وقتی می شود با اندکی تامل، با صلواتی که دلت را نرم می کند و آتش جانت را خاموش می کند، و با توکلی که «مَنَ»ت را گوشمالی می دهد ؛ تصمیمی می گیری؛ در واقع داری خودت را سرجای خودت می نشانی، همان جایی که خدا آنجا را برایت می خواهد.

*********

ای «من»ِ من، تو خود می دانی ضعفم را!

دست خالی ، توان مقابله با تو را ندارم...

سلاح، لازم دارم...

اندکی صبر کن ...

معدن سلاح ها ، همین نزدیکی است....

همانی است که اقرب است من حبل الورید...

از آنجا طلب می کنم و به جنگ تو می آیم...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 92/11/8:: 8:40 عصر     |     ()رد پا
درباره

روزنه ی نور


فطرس
نوشته ها ،نظرات شخصی اینجانب است، سعی بر این دارم که با سند بنویسم، ولی بالاخره انسان جایزالخطاست.... خطاهایم را گوشزد کنید ممنون میشوم..
صفحه‌های دیگر
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها
آهنگ وبلاگ
-->